#خانم_پرستار_پارت_36
ارشاد سری تکان داد.
ــ خوب... بی خیال. کمک ندایی می کنی تا من بیام پیشتون؟
نازی با طنازی سرش را تکان داد که ارشاد دوباره بغلش کرد.
تو فکر رفتم...
) چه قدر صدای ارشاد اشناس ها؟
آشنا هم نیست کمی صداش شبیه آرشه اونم خوب برادر دو قلو ان باید شبیه باشه...
منم که پاک خل شدم(.
ـ آقا ارشاد حالا بفرمایید برید اصلا برا چی اومده بودید؟
ارشاد بلند شد.
ــ اومده بودم بچه هام رو ببینم نازی رو که دیدم نارا رو هم که بعد از خدا به لطف شما و این وروجک به زودی می بینم.
بعد اتمام حرفش بی سر و صدا رف.ت نازی هم خواباندم و بعدش خودم هم مجدد به رخت خواب پناه بردم!
***
چشم هایم را باز کردم، نگاهی به ساعت انداختم ده بود! با سرعت جت بلند شدم و به طرف مستراح رفتم.
حتی دستشویی هم نکردم و فقط آبی به سر صورتم زدم. سریع مقنعه و مانتویم را پوشیدم و پایین رفتم.
نازی روی پای خاتون نشسته بود و حرف می زد که خاتون با اخمی کم رنگ سر تکان می داد.
جلو رفتم .
ـ سلام.
خاتون با تعجب پرسید:
ـ سلام کجا می ری؟ اون هم با این سر و وضع؟
)کدوم وضع رو می گه؟(
ـ هان؟ کدوم وضع...
از آینه سالن نگاهی به خودم انداختم.
کر کر خنده بود. مقنعه کجکی مانتو با دکمه های بالا پایین و شلوار چپکی...
زیر خنده زدم.
romangram.com | @romangram_com