#خانم_پرستار_پارت_37
ـ بعد اونم روز جمعه؟
با چشم هایی گرد پرسیدم:
ـ جمــــــعه؟یعنی تعطیله؟
نازی با زیرکی گفت:ــ آره ندایی، انگار دیشب مخت جابه جا شده.
چشمکی زد که از حرص پایم را به زمین کوبیدم...
صدای در سالن که امد برگشتم، میترا بود.
میترا با چرم زبانی گفت:
سلام خاتون جون.
خاتون لبخندی زد.
ــ سلام دخترم.
نازی بغل میترا پرید.
ــ سلام ندی خره.
ـ سلام میتی گاوه.
میترا جیغی کشید.
ــ میتی چیه؟ بگو میترا.
صورتم را جمع کردم.
ـ چــــــیـــش، په تو چرا به من می گی ندی؟
میترا نیشش را باز کرد.
ـ خو من فرق دارم.
ـ راست میگی فرق داری، فرقت خر بودنته♡.
میترا با جیغ دنبالم افتاد که نازی از خنده روی مبل پهن شد و خاتون، لبخندی محو زد. هدفم همین بود...
میترا با جیغ و داد گفت:
ــ وایسا اوسگل تهرانی.
ـ اوسگل نه او اوسکل، بی عقل.
romangram.com | @romangram_com