#خان_پارت_97
سکوت کرد. بالاخره اشکش چکید. سریع با سر انگشتش پاکش کرد ولی من به
چشم غمی که از نبود خواهرش روی شونههاش تحمل میکرد رو میدیدم.
بعد از دقایقی ادامه داد:
-سحر معتقد بود مشکل ناباروری از علیرضاست و این با ازدواج دوبارهی
علیرضا مشخص میشه. برای هم به خانم بزرگ پیشنهاد داده بود برای علی یک
زن دیگه بگیرن. در اصل میخواست با این روش برای همیشه از شر این
خانواده خلاص بشه.
هرچند علیرضا همچین چیزی رو نپذیرفت و حتی خانوادهش رو تهدید کرد که
اگه به فکر زن دیگه براش باشن، برای همیشه از اون خونه میره.
مامان وقتی اینو شنید، حسابی سحر رو دعوا کرد و حرفی زد که باعث خراب
شدن زندگی خواهرم شد. بهش گفت "برای فهمیدن نابارور بودن علیرضا هزار و
یک راه دیگه هست".
برداشت سحر از این حرف مامان، رابطه با مرد دیگه بود. با مردی که عاشقانه
میپرستیدش و اون رو برای خودش میدونست.
به هادی نزدیک شد و پیشنهادش رو داد. پیشنهاد عقد و رابطهی مخفیانه! هادی
هم بی چون و چرا پذیرفت. صیغهی محرمیت صد ساله خونده بودن و باهم رابطه
داشتن.
تازه بعد از شکل گرفتن رابطهشون بود که خواهرم جون گرفت و کمکم به سحر
قبل ازدواج تبدیل شد. البته همچنان با علیرضا سرسنگین بود. حتی خودش برام
تعریف میکرد و میگفت خیلی از وقتا از زیر رابطه با علی میگذره چون بهش
حس بدی میده. رفته رفته نفرتش از علی بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه خان
تصمیم گرفت تموم خدمهی مرد و مجردش رو بیرون کنه.
romangram.com | @romangram_com