#خان_پارت_88
در بازشد گلبانو وارد اتاق شد.
به پشت خودم رو روی زمین انداختم و گفتم:
-تو هم اومدی زخم زبون بزنی؟
در رو بست و یک راست سمتم اومد:
-نه دخترجون. اومدم بگم حرفای خانوم بزرگ رو به دل نگیر.
پوزخند تلخی روی لبم نقش بست:
-حالا مثلا به دل بگیرم چی میشه؟ به دل گرفتن و نگرفتن من به حال خانوم
بزرگ فرقی داره؟
کنارم روی زمین نشست:
-نه. فقط به دل گرفتنت اعصاب خودت رو بهم میریزه. دیشب عبدالله خان رو از
بیمارستان منتقل کردن خونه.
سر جام نیمخیز شدم:
-یعنی ترخیص شد؟
سری به تأسف تکون داد:
-آره متأسفانه!
-چرا متاسفانه؟
-دکترا ازش قطع امید کردن. فرستادنش خونه تا آخرین روزهای عمرش رو کنار
خانوادهش باشه. حال خانوم بزرگ از دیشب داغونه. داره شوهرش رو از دست
میده. دیشب وقتی اسب علیرضا خان بدون شما برگشت، خانوم بزرگ مرد و
زنده شد. برای دقایقی فکر کرد پسرشم از دست داده. علیرضا تنها کسیه که توی
این دنیا برای خانوم بزرگ مونده.
سر تکون دادم:
romangram.com | @romangram_com