#خان_پارت_89
-که اینطور.
-آره دخترم. برای همینه که میگم به دل نگیر. یکم که بگذره خانوم بزرگم یادش
میره. حالا که پسرش صحیح و سالم کنارشه، خیالش راحته.
نگاه خیرهم رو به گلبانو دوختم و پرسیدم:
-میتونی کمکم کنی؟!
از این سوال ناگهانیم جا خورد:
-چه کمکی دخترجون؟
-میخوام برم بیرون! یکی دو ساعت بیشتر زمان نمیبره. تو این تایم هوامو
داشته باش و نذار کسی بفهمه نیستم.
چشمهای گلبانو گرد شد:
-کجا میخوای بری دختر جون؟
-جایی که جواب تمام سؤالات من و علیرضا اونجاست.
-یعنی چی؟ نمیفهمم.
کلافه سر تکون دادم:
-الان نمیتونم چیزی بگم گلبانو. باید خودمم مطمئن شم. تو فقط هوامو داشته
باش و نذار کسی بفهمه بیرون رفتم.
مقابل نگاه حیران و نگرانش سر کج کردم:
-باشه؟
با سوءظن پرسید:
-نمیگی کجا میری؟
-الان نمیتونم بگم. اول باید مطمئن شم بعد حتماً میگم.
به ناچار سر تکون داد:
romangram.com | @romangram_com