#خان_پارت_41
راضی شده با هادی بخوابه؟!
چهرهی درهم هادی نشون میداد که این خیر زیادی براش گرون تموم شده.
سرش رو بین دو دست گرفته بود و به میز مقابلش خیره بود.
خانم بزرگ با دیدن این حال پسرش، با حرکت چشم ما رو مرخص کرد و
مشغول نوازش دست پسرش شد.
همراه گلبانو از خونه بیرون رفتیم. گلبانو نفسی که توی سینهش حبس شده بود
رو بیرون داد و با لحن دردمندی گفت:
-بمیرم برای آقا علیرضا. اول که زنش بهش خیانت کرد، بعد زنش رو کشت،
حالا هم پدرش رو به قبلهست. تحمل این همه درد و رنج برای یک مرد زیادیه!
دلم میخواست پوزخند بزنم و بگم:
-غلط کرد زنش رو کشت!
ولی وقتی یکم فکر کردم، حق رو بهش دادم. منم اگه هادی رو توی اون وضعیت
با یک زن دیگه میدیدم دیوونه میشدم. چه برسه به علیرضا که مرده و غیرت
مردونه داره و بدتر از همه، انگار خیلی عاشقش زنش بوده.
کاش راهی وجود داشت که میشد جلوی خیانت کثیف زن و مردهای متأهل رو
گرفت.
کاش...
گلبانو فشاری به کمرم وارد کرد:
-بریم دختر، بریم کا حسابی باهات کار دارم.
گاردی به ابروهام دادم:
-چیکار؟
خندید:
romangram.com | @romangram_com