#خان_پارت_37

زنندهای از گلبانو پرسید:
-زن هادی اینه؟
اینقدر سرم رو پایین انداخته بودم که چونهم به قفسهی سینهم چسبیده بود.
نفرت تو کلام علیرضا هویدا بود زمانیکه گفت:
-آره، خودشه.
لحن زننده و مملو از تحقیر خانمبزرگ قلبم رو به دید آورد:
-خوب این زن اینجا چیکار داره؟ نکنه قراره جای شوهرش کثافتش چوپونی
کنه؟ خودت که میدونی علی جان کوهستانهای است منطقه پر از گرگه و یک
زن نمیتونه هم از خودش دفاع کنه هم از گله. من خودمون دنیال چوپون مرد که
فربه و زیرک باشه میگردیم.
با آوردن اسم "گرگ" ناخودآگاه یاد شب گذشته و حملهی اون گرگ بیرحم به
خودم شدم.
دستم خیلی نامحسوس زخمم رو که همچنان درد میکرد، فشرد؛
امیدوارم اینجا من رو برای خدمتکاری یا هرچیز دیگهای استخدام کنن نه چوپانی
یا...
صدای رسا و بلند علیرضا رشتهی افکارم رو درهم درید:
-نه، برای چوپانی اینجا نیست. شوهرش رو که تیکه تیکه کردم، مونده زمان
شرعیش بگذره بعد...
قلبم با ریتم تندی به قفسهی سینهم کوبید؛ بعدش چی؟
خانم بزرگ مشکوک پرسید:
-بعدش چی؟
سرش را بالا گرفت و با نگاهی مملو از غرور و تکبر، هیکل لرزونم رو زیر

romangram.com | @romangram_com