#خان_پارت_36
نقشآفرینی میکردن. داخل پذیرایی هم مبلهای چوبی و سلطنتی به چشم
میخورد.
نگاه من روی یکایک وسایل بود و گلبانو جلوتر از من حرکت میکرد. از
پذیرایی گذشتیم، انتهای پذیرایی پلکان چوبی بود و به طبقهی بالا ختم میشد. پس
دلیل بلند بودن سقف ویلا دوبلکس بودنشه!
پشت سر گلبانو از پلهها بالا رفتیم. جالب بود که توی پذیرایی مطبخ به چشم
نمیخورد. البته اونجا چه نیاز به مطبخ بود وقتی داخل خونهی خدمه دوتا مطبخ
بزرگ ساخته بودند؟
سالن طبقهی بالا دو قسمت شده بود؛ یک قسمت مخصوص سه اتاقخوابی که به
ردیف کنار هم قرار داشتند و یک قسمت دیگه سالن بزرگی که با میز و صندلی
پوشونده شده بود و علیرضا و مادرش توی اون سالن قرار داشتند.
با دیدن خانم بزرگ، ناخودآگاه گامی عقب رفتم و ترسیده پشت گلبانو سنگر
گرفتم؛ کسی نبود توی این ده که از بدی این زن بیخبر باشه! بعضیها به اون
لقب جادوگر رو داده بودند!
البته اینا همه چیزهایی بود که هادی برام تعریف میکرد و الان دقیق نمیدونستم
کدومش راسته و کدومش دروغ!
خانم بزرگ صدر میز روی صندلی سلطنتیای نشسته و همچنان به عصای
چوبیش تکیه داده بود.
گلبانو به من اشارهای کرد و گفت:
-آوردمش خانم.
نگاه گلبانو و علیرضا روی من نشست؛ کینه و نفرتی که توی نگاه خانم بزرگ
بود، به نسبت از نگاه علیرضا بیشتر بود. با سر اشارهای به من کرد و با لحن
romangram.com | @romangram_com