#خان_پارت_132
عرقی کرده بود.
گلبانو دلواپس نبضشو گرفت. با لمس نبض منظمش، آسوده نفسشو بیرون داد و
کنار پریماه روی زمین نشست.
هنوز سر و صداهای خونه متوقف نشده بود.
گلبانو هم کنجکاوی نکرد بره بیرون ببینه ماجرا از چه قراره.
همونطور که به علیرضا قول داده بود، بالای بستر پریماه نشست و در دل آرزو
کرد دخترک زودتر چشم باز کنه.
حق با خانوم بزرگ بود؛ تنها کسی که میتونست حال دل علیرضای زخمخورده
رو بهبود ببخشه، این دختر بود.
**************
با خیس شدن لبام، بیدار شدم.
گلبانو بالای سرم بود و با تکه دستمالی لبهامو خیس میکرد.
چشمای بازمو که دید، چشماش از خوشی درخشیدن و گفت:
-بیدار شدی خانوم جان؟ دو روزه بیهوش افتادی، دیگه کمکم داشتیم جمع و جور
میکردیم بفرستیمت بیمارستان.
دو روز بود که بیهوش بودم، چرا بیهوش؟
انگار سوال ذهنمو از نگاهم خوند که با شک پرسید:
-یادت نمیآد؟
به سختی پرسیدم:
-چی... رو؟
-گلوله خوردی دختر، یادت نیست؟
تازه اتفاقات پیش اومده یادم اومد. دستمو به پیشونیم گرفتم و با درد گفتم:
romangram.com | @romangram_com