#خان_پارت_103
از جا پرید:
-نه پریماه، ازت خواهش میکنم بهش نگو.
-چرا؟
-علی بفهمه من میدونستم و بهش نگفتم میدونی چی کارم میکنه؟ بفهمه پشت
همهی اینا مادرم بوده میدونی چی میشه؟
اخمهام رو درهم کشیدم جفت دستهامو به کمرم زدم:
-میخوای یک عمر تو این فکر که برای همسرش مرد کاملی نبوده بسوزه؟
-نه نه، ولی...
آب دهنش رو قورت داد و مشغول جویدن پوست لبش شد:
-بفهمه... اگه الان که عصبیه بفهمه بدتر میشه. بذار بگذره، لااقل یکی دو ماهی
از ماجرا بگذره بعد بهش بگو. وقتی هنوز آتیش انتقامش شعلهوره...
با صدای کوبش در حرفش برید و هردو از جا پریدم.
کسی با مشت و لگد به جون در افتاده بود و پشت سر هم نعره میزد:
-باز کن، باز کن پریماه میدونم اینجایی!
ترسیده با دو دستم فشاری به زمین وارد کردم و از جا بلند شدم:
-علی!
هم پای من سروناز هم برخاست و با چهرهای که به سفیدی میزد، سیلیای به
گونهاش زد و صدای وحشتزدهاش زمزمهوار به گوشم رسید:
-خدا مرگم بده!
سمتم چرخید و با چشمهای گرد شده از ترس پرسید:
-میدونست میآی اینجا؟
من که هنوز تو بهت و شک به در خیره بودم، لب زدم:
romangram.com | @romangram_com