#خان_پارت_102

عشق هادی من نبودم، همون زن بیآبرویی بود که به ضرب گلولهش کشته شد.
شاید اینجوری دست از سرم برداشت و گذاشت برگردم پیش خانوادهم.
خواستم بلند شم که مچم رو چسبید و از لای دندونهای کلید شدهش غرید:
-اونی که توی اشتباهه تویی نه علی! تویی که فکر میکنی هیچ ارزشی جز انتقام
برای این مرد نداری. علی تو رو همونطور که سحر منو سنگ صبورش
میدونست، سنگ صبور خودش به حساب میآره! درداشو بهت میگه، باهات
راز دل میکنه. تویی که میتونی حال دلش رو خوب کنی. تویی که میتونی
یکبار دیگه لبخند رو مهمون لبش کنی. تویی که میتونی اونو از پیلهای که دور
خودش ساخته بیرون بیاری. رفتنت، یعنی شکستن این سنگ و شکستن این سنگ،
یعنی نابودی علی!
با سوءظن پرسیدم:
-چرا علی برات مهم شده؟
آهی کشید:
-بهش مدیونم! مد از اول میدونستم خواهرم داره چه غلطی میکنه. اگه اینقدر
شجاعت داشتم که واقعیت رو بهش میگفتم شاید... علی اینقدر داغون نمیشد.
-تحت هر شرایطی داغون میشد. خیانت آدم رو ریشه میخشکونه!
-شنیدن کی بُ َود مانند دیدن؟! میشنید کجا؟ به چشم میدید کجا؟
سری تکان دادم:
-نمیدونم، شایدم همینطوره که تو میگی. تو این ماجرا نمیشه حق رو به هیچ
طرفی داد. مقصر اصلی مادر تو و قربانیهای ماجرا من و علیرضا هستیم.
علیرضایی که شب و روزش به تقاص پس گرفتن فکر میکنه و منی که این وسط
بیخود و بیجهت اسیرش شدم. شاید دونستن حقیقت کمی آرومش کنه و...

romangram.com | @romangram_com