#جنگ_میان_هم_خون_پارت_54

مایکل فقط سر تکون داد که من گفتم:

_ درود ای جناب پادشاه.

لب‌های مایکل بالا رفتن و گفت:

_ درود ملکه‌ی من.

کاترین لب‌هاش رو کج کرد و با تمسخر به من خیره شد. نشستیم که مایکل گفت:

_ برای مراسم پسرم گفتم زود بیام؛ فکر نمی‌کردم که شما هم این‌جا باشید!

کاترین پر عشوه خندید و با ناز گفت:

_ گفتم سری به دشمن دیرینم بزنم که شما دوست صمیمی و قدیمیم رو دیدم.

اخم‌هام رو توی هم کردم و به مکالمه‌شون گوش دادم. مایکل نگاهی به من کرد و با پوزخند گفت:

_ ولی من دوست شما نیستم؛ وقتی شما با همسرم مشکل دارید و دشمن هم هستید، شما دشمن من هم می‌شید.

_ ولی من چیز دیگه ‌ای فکر می‌کردم جناب مایکل.

کاترین این رو گفت و ایستاد که مایکل هم بلند شد و گفت:

_ شما اشتباه فکر می‌کردین ملکه یخی!

romangram.com | @romangram_com