#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_61


طبق قانون ماوراء الف ها یک ازدواج باطل شده نمی تواند دوباره از سر گرفته شود حتی برای پادشاه یا ملکه.

بالاخره با پاهایی خسته و قدم هایی لرزان پشت در اقامتگاه ایوار رسیدم.

بدون لمس کردن در ،دو لنگه ی در از هم فاصله گرفتند و به آرامی وارد شدم.

پسر بچه کنار شومینه ی بزرگ ایستاده بود.

دست هایش را به نشانه ی تحسین به هم کوبید و گفت:

وای یه حقه ی جادوگری که همیشه مادرت با پرده های چادر انجام می داد و با اون موهای وحشی پریشون و گل های وحشی سرخی که موهایش را زینت داده بود جلو روی ما سبز می شد.



اه حسرت داری کشید و گفت: هر پسری جای من بود عاشقش می شد مریلینا دنیا اومده بود برای دل بردن و دل شکاندن.

بی توجه به خاطراتی که فقط برای خودش شیرین بودند روی در تابوت نشستم و گفتم:

تو ظلم های بزرگی کردی ایوار و مجازاتش را داری میکشی..

برق نفرت توی چشم های بدون سفیدیش خانه کرد.با صدایی که نشان از عصبانیت داشت گفت:

من فقط یه روح را مقابل پدرت احضار کردم همین.

با خونسردی نگاهش کردم و گفتم:

ایوار تو اون روح را تا اخر عمر توی دشت های مجازات اسفودل سرگردان رها کردی


romangram.com | @romangram_com