#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_62
ایوار: اون یه روح خبیث بود.
لبخندی زدم و گفتم: ایوار هیچ روحی بعداز مرگ در پیش هادس خبیث باقی نخواهد موند تو او را احضار کردی و باعث شدی از بهشت اختصاصی هادس جزایر خوشبختی به بیرون پرتاب بشه پس اون همه ی عصبانیتش را با غصب کردن تن اِرو خالی کرد.
شبح پیر ساکت شد و به سمت شومینه چرخید.ادامه دادم:
تو از اول هم می دانستی داری چه کسی را احضار میکنی ایوار تو یه روح قدیمی با قدرت های فوقالعاده قوی را احضار کردی درسته؟
ایوار بدون برگشتن به سمت من گفت:
خب که چی؟ میخوای بگی باهوشی؟! دخترجان تو هر چقدر هم باهوش باشی باز در مقابل من مجبوری که سر فرود بیاری...
چون تو به خون من نیاز داری و ان را اگر بدون رضایت من برداری
لبخند خبیثی زد و ادامه داد: ممکنه منجر به مرگت بشه.
بی خیال نسبت به حرفایی که کاملا حقیقت داشتن روی زمین نشستم پاهایم را دراز کردم و به دیوار تکیه دادم و گفتم:
وقتشه قبل از اجرای نمایش یک چیزایی را باید بهت بگم.
من نه تنها دختر مریلینا هستم بلکه تکه ای از روح اون هستم.
ایوار با یک حرکت سریع به سمت من چرخید:
این امکان نداره!!!!
لبخندی زدم و گفتم: خب در واقع امکان داره عموی عزیزم وگرنه من و برادرانم قرن ها در خواب به سر نمی بردیم و حالا اینجا عدالت اجرا می شه.
romangram.com | @romangram_com