#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_155


صدای الف بانویی از میان جمعیت برخواست: چه طور مرتکب چنین جسارتی شدی!!!

صدای شخص دیگری بلند شد: اون اصلا نباید اینجا حضور داشته باشه

پچ پچ الف ها بالا گرفت.

سعی کردم خونسردی خودم را حفظ کنم و با لبخند لیوان را از ژیکوان گرفتم.

جمعیت با بهت به این صحنه نگاه می کردند. بیچاره ها حق داشتند.

صدایم را بلند کردم و گفتم:

الف های عزیز امشب سوتفاهمی را برطرف خواهم کرد زمانی که پادشاهتان به ما بپیوندد،با دست اشاره ای به مطرب ها کردم تا بنوازند.

صدای موسیقی ارام فضای باغ را پرکرد.نفس حبس شده ام را بیرون دادم و لیوان اب را به لب هایم نزدیک کردم.

لیوان اب را به لب هایم نزدیک کردم و جرعه جرعه نوشیدم.

درست هنگام نزدیک شدنم به میز بندیک از راه رسید و کنارم قرار گرفت.

لباسی ‌که برتن کرده بود کتانی و ساده بود بسیار ساده تراز آنچه که یک الف می پوشد.

آمیزه ای از رنگ نباتی و سبز چمنی درست تلفیقی از رنگ لباس من و ژیکوان.

پوزخندی زدم و با صدای اهسته ای گفتم: خوبه ،خوبه عدالت رو کاملا برقرار کردی.

دندان های سفید و یک دستش را بر روی هم فشار داد و گفت: خودت ،مگه خودت نگفتی؟؟!


romangram.com | @romangram_com