#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_154
لباس زیبایی رو سبز به رنگ چمن با کمی دنباله و استین های کلوش بلند.
یقه ی گردش زیباترش کرده بود.
از اتاق که خارج شدم صدای موسیقی ارامش بخش الف ها گوش هایم راپرکرد.
یکی دوتا پله های قصر را طی کردم ، خودم را به در ورودی رساندم.
فضا کمی سنگین بود الف ها مثل همیشه نبودند.
انهم بخاطر وجود ژیکوان برسرمیز بزرگ وسط باغ.
باقرار گرفتن من بر سر میز سکوت باغ را پر کرد.
میز بزرگ و مستطیل شکل چوبی را وسط باغ قرار داده بودند و روی آن را با انواع شربت و میوه و سبزیجات تازه پر کرده بودند.
الف ها در گوشه و کنار باغ ایستاده بودند و به آرامی با یک دیگر صحبت می کردند.
بعضی از آن ها مشغول پر کردن بشقاب و لیوان های خود از خوراکی و نوشیدنی بودند.
اریک با سرخوشی لیوان بزرگ بلورینی از شربت سیب و هلو پرکرده بود و یک جرعه سر می کشید.
راویار با اخم غلیظی که ابروهایش را به یک دیگر گره کرده بود بر روی یک صندلی چوبی نشسته بود و به رفت و آمد الف ها چشم دوخته بود.
ژیکوان در لباس نباتی رنگش با آن پوست تیره رنگش می درخشید اما هیچ الفی به ستایش زیبایی او سر خم نمی کرد.
هر چقدر چشم گرداندم بندیک را ندیدم. اهی کشیدم و به سمت میز رفتم تا لیوانی اب برای خودم بریزم.
اما ژیکوان پیش دستی کرد و لیوان پر شده از اب را مقابلم گرفت. دوباره سکوت باغ را پر کرد و الف ها با نگاه هایی سرد و کمی کینه توزانه به ژیکوان و دست دراز شده اش به سمت من نگاه می کردند.
romangram.com | @romangram_com