#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_134



با تعجب به بندیک نگاه کردم و گفتم:

این امکان نداره، اصلا نمیشه جادوی اونو جذب کرد.

پوزخندی زد وگفت: خانم جادوگر زرنگ جادو انرژی هست من یا تو اونو از اطرافمون دریافت می کنیم از کائنات اما اریک چی؟!اون خودش منبع اصلی هست.

پاک گیج و خل شدم.حق با الف بود.اریک خودش یک منبع بی نهایت جادو بود،از هیچ چیزی نیرویی دریافت نمی کرد مگر غذایی که می خورد.

با گیجی به بندیک زل زدم،که گفت:

چیه؟!نکنه بعد از اون بیهوشی بهم علاقه مند شدی که اینجور زوم کردی روی من؟!

اخم هامو توی هم کشیدم و گفت: همه الفی دیده بودم الا کینه ای توی این وضعیت هم نیش بزن.

بندیک: خیلی خب فعلا نیش هامو غلاف می کنم.

با این حرف دستش رو دور بازوی اریک حلقه کرد و گفت: بهتره جادو نکنی نزدیک ما بمون و اگر لازم شد با این خنجر بجنگ.

با خواندن ورد کوچکی خنجری بین دست های بندیک ظاهر شد به نفرین شدگان چشم دوختم انگار نتوانسته بودند جادو رو جذب کنن و همین باعث خشمشون میشد.

اینبار بندیک اوراد بلندی رو با صدای ارامی خواند.دو شمشیر و یک کمان را احضار کرد.

شمشیر را مقابل من گرفت و گفت: خب موفق باشی و به یادت باشه اگر خواستی جادویی رو استفاده کنی فقط از ابرها جذبش کنی اونا الان غرق پلیدی این زمین هستن.

سری به نشان فهم تکان دادم و به سمت اولین گروه جانوران حمله ور شدم.

اورادا و اوکتاویا هم درمیان سپاه کریهه قرار داشتند.

romangram.com | @romangram_com