#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_118
با همون چهره ی اخمو نگاهی به من کرد و گفت:
بیا غذا امادست.
با اشتها به خرگوش های کباب شده ی روی سیخ های چوبی نگاه کردم
کنار اتش نشستم و تکه ای از گوشت رو کندم نگاهم رو به اسمان دادم
سیاه مثل قیر شبیه اسمان رویام نبود باعث شد زیر لب هوفی بکشم
اما دشت خیلی کینه توزانه ساکت بود. حتی بادهم نمی امد
رو به بندیک کردم و بدون ان که باهاش چشم تو چشم بشم گفتم:
این دشت اسم یا تاریخچه ای نداره؟!
سرش رو به ریشه های شیرین بیان گرم کرد و بعد از کمی مکث گفت:
اسم نداشت تا یه زمانی که حمله ی بدی اینجا شد
با ترس نگاهش کردم و گفتم: اون حمله توسط کی بود؟اِرو؟؟
خنده ای کرد و گفت:
نه اون حمله خیلی مرگ بار ترازین ها بود که کار ارو باشه حتی اون جادوگر هم نمی تونست صلح این دشت رو تک نفره از بین ببره.
سمج تر شدم و گفتم: اما من یه رویا دیدم نژادهایی که بدون هیچ درگیری کنار هم بودن
بندیک: اونا نیاکان ما بودن و بله در صلح بودن همه گونه ها اما اون مال قبل بود هیچ کس نفهمید عامل قتل عام شدید توی دشت کی بوده اما هر نژاد نشانه هایی رو پیدا کرد یک سری از موجودات توی دشت که تعدادشون مشخص نیست با شیطان معامله ای کرده بودند
romangram.com | @romangram_com