#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_117


بچه ای با تمام توان جیغ کشید، زمین زیر پاهام شروع کرد به لرزیدن

با ترس به زمین نگاه کردم گل ها ناپدید می شدن و بجای هر کدوم دسته ریشه مانندی از دل خاک بیرون می امد.

مردم وحشت کردند

کوتوله ها مسلح شدند

الف ها شمشیرهای نازک و سبکشان را از نیام در اوردند

جادوگرها اتش را خاموش کردند و انگشت هاشون رو اماده کردن.

با تکان های دست کسی از جا پریدم

با وحشت به چهره ی غریبه ی رو به روم نگاه کردم. غریبه دستش رو جلوی چشم هام تکان داد و گفت:

رامونا چیزی شده؟؟!

صداش باعث شد به زمان حال برگردم. شونه ام رو از حصار دست های بندیک بیرون کشیدم و گفتم:

فقط یک خواب بود.

اریک با لبخند به چهره ی عرق کرده ام نگاه کرد و گفت:

قبلا هم خواب هات رنگ حقیقت گرفتن نه؟!

راویار با تشر به زانوی پسرک سیاه کوبید و گفت: دهنت رو ببند هول توی دلش ننداز


romangram.com | @romangram_com