#جادوی_چشم_آبی_پارت_56
هر جایی که میشد رو گشتیم از هر کسی میپرسیدیم نمیدونستن ورد چیه. یه روز توی کلاس نشسته بودیم که........
تق تق تق
معلم-بفرمایید.
مدیر-سلام به همه.بچه ها ما امروز یه دانش آموز جدید داریم.
میدونم که وسط ساله و معمولا ما این موقع دانش آموز قبول نمیکنیم ولی ایشون خیلی باهوش هستند و امید وارم که
باهاش دوست باشد.
اسم این دانش آموز جوان......دیوید-سلام من دیوید جانسون هستم.
نگاهی به پسری که کنار در بود انداختم.نمیدونم چرا احساس خوبی نسبت بهش نداشتم. موهاش مشکی بود.با
چشمای عسلی...... خیلی شبیه اون دیویدی که تیفانی رو کشته است. ولی همچین چیزی امکان نداره.
مدیر-خوب بزار ببینم کنار کی بشینی.....خوب برو پیش سوزان بشین،اونم دانش آموز زرنگیه...
به لئوناردو نگاه کردم.
اخم هاش بد جوری تو هم بود. دیوید اومد پیش من نشست.خیلی سعی کردم که جلوی تعجب کردنمو بگیرم.
دوباره همون بوی اون خون آشام توی دشت اومد. نه این امکان نداره این دیوید اون خون آشام نیست.
وقتی پیشم نشست احساس کردم یکی داره قلبمو محکم فشار میده.حالم بد شد. بهش نگاهی انداختم گفت-حالتون
خوبه؟ نمیتونستم درست نفس بکشم حالم دست خودم نبود انگار یکی داشت خفم میکرد.
سوزان-آره......حا...حالم خوبه...
قصر ملکه خفاشی(دانای کل)
ملکه خفاشی-آفرین دیوید جووان داری کارتو خوب انجام میدی...
ها ها ها ها ها!
داری با رو حش بازی میکنی.قلبشو فشار میدی.
romangram.com | @romangram_com