#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_109
اینکه بخواهی بعد از دوسال نمایش، با آرامش ساکَت را کنار پایت بگذاری روی مبلی که دلت برای یک لمش تنگ شده بنشینی و پسرت را روی پایت بگذاری و این زنِ لعنتی را نادیده بگیری سخت نیست.درد است.در هم نیست مرگ است! و مرگِ این احساس زمانی تشدید میشود که یار غارت رفیق کفن و دفنت شود!
اما مرگ را به جان میخرد تا غرورش بیش از این جریحه دار نشود! مینشیند. رادین شوک زده را جمع میکند و روی پایش مینشاند! به جای تمام دلتنگی ها به جای تمام داروهایی که نامش رادین بود و نداشت پسرش را فشار میدهد آنقدر که رادین حس میکند دیگر چیزی از او نمیماند!
رهام شکست ناپذیر در برابر رایحه کودکانه پسرش سپر میاندازد! میخواهد این بغضِ بی موقع را پس بزند اما نمیشود! اشکش میچکد و با ضعف نام رادینش را متوالی زمزمه میکند!
رهامی که دوسال عقب مانده.رادینی که دوسال عقب مانده .یغمایی که دوسال بازی داده و با عذاب وجدان دست و پنجِ نرم کرده و نگاری که دوسال بازی خورده.نگاری که حالا بعد از دوسال نه حرفی برای گفتن دارد و نه توانی برای حرکت!
نمیگذارد دشمن اشکش را ببیند! نه چهره مبهوت و درمانده نگار را میخواهد نه قیافه نفرت انگیز یغما را! تنها کمی خلوت با پسرش با خاطراتش با خانه ی سنتی اش میخواهد!
دلش برای پرنده پشت پنجره اش میتپید. برای چهارشنبه شبهای پر حافظ.برای حوض آبی رنگ وسط خانه وقتی سبزی هندوانه چشمانش را میزد! دلش. نه.تراس نشینی های نگار را نمیخواهد! اصلا دیگر نگاری نمیخواهد.
رادین منگ را کنار میگذارد.صورتش را پاک میکند! میایستد! یغما تکانی میخورد! شلوار و کمربندش را در دست میگیرد و چند بار تکان میدهد! چقدر سخت است وقتی سعی میکنی که صدایت نلرزد!
چقدر سخت است چشم از نگاه متفاوت زنی که روزی محرمت بود بدزدی و بخواهی که خیلی محترمانه گورشان را از خانه و زندگی ات گم کنند! دستان سردش را در جیب شلوار مشکی اش فرو میکند و با خودش میگوید” چته رهام احمق؟ باید با سربلندی سرتو بلند کنی.تو برنده ای.تو.کمرم شکسته.گردنم که نشکسته!”
نفس پر تزلزلی میکشد.چشم به شانه های افتاده یغما میدوزد و با صدایی که خودش را میکشد تا محکم باشد میگوید:
- دو سال نمایش تموم شد.هری!
هری؟ او به نگار میگفت هری؟ پایش را ناخوداگاه روی سنگ میکوبد و به خودش میقبولاند که “آره هری.”
چه کسی فکرش را میکرد بعد از دوسال وقتی مردِ زخم خورده ای که باز میگردد بگوید هری.همین؟ پس انتقام و کینه و حرص و داد چی؟
نگار از ترس میپرد درست مثلِ یغما.یغمایی در زم*س*تان برایش کلاه و شال گردن بود یغمایی که در تابستان آب و خنکی و شادابی بود.یغمایی که .آخ یغما!!
اصلا از سرما یخ میزد از گرما تمام آب بدنش تبخیر میشد .از تنهایی میمرد به درک.همه اینها به درک.یغمایی که از اعتمادش سوء استفاده کرده بود.اعتماد! کم واژه ای نیست!
به سختی از جایش بلند میشود! همین نگاری که بدجور بازی خورده! همین نگاری که بدجور شکسته !
دستش را به دیوار تکیه میدهد و زمزمه میکند …
- یعنی چی؟
و این یعنی چی یعنی “از کجا آمدی؟” ” چطور آمدی؟” ” اصلا چرا آمدی؟” این یعنی چی؟ ، یعنی دو سال توضیح! یعنی بار گ*ن*ا*هان یغما بی نهایت تر میشود!
رهام هنوز میخ سنگهای تمیز کف خانه اش ایستاده! و خنده دار است که نمیتواند به زنی که برایش موهایش را فر میکرد اینگونه بی حجاب نگاه کند! نباید به زنِ دوستش چشم بدوزد.و این زخم عمیقتریست.زنِ دوستش؟ دوست ؟ نگار مالِ اوست؟
دستهای مشت شده اش را مشت تر میکند که حرص و حسادت از لابه لایشان روی همین سنگهای تمیز نریزد! با خودش مرور میکند ” من به هیچ کدومتون دیگه هیچ احتیاجی ندارم.من و رادینم.من دیگه هیچ کسی رو نمیخوام”
سرش را بلند میکند دلش میخواهد خودش با دستهای خودش رفیق گرمابه و گلستان را پرت کند بیرون اما نه دوست دارد بماند و تمام این دو سال را فریاد کند بر سرش!
romangram.com | @romangram_com