#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_110
نزدیکتر میرود.میل عجیبی به کوباندن مشتش در دهان این بی صفت دارد!
لبخند الکی میزند … نه که شرایط خنده دار باشد نه ، فقط لبانش را میکشد که ضعف و افت روحی اش را نبینند!
یغما سرش را پایین میاندازد! سرخی گردنش.کبودی چهره اش یک درصد از درد او را دوا نمیکند!
میخواهد به همان زمزمه قناعت کند اما نه ، دو سال گنگی و گیجی دیوانه اش میکند:
- نه انتقام میخوام نه .هه.تازه باید ازت تشکرم بکنم! مرسی نارفیق! مرسی که تمام این مدت وظیفتو انجام دادی.بچه داری کردی! مرسی که.
دلش میخواهد نگار را نگاه کند.حال خرابش را ببیند! بی وفاییش را توی صورتش بکوبد اما نمیداند چرا نمیشود!
سر مایل شده اش را دوباره راست میکند:
- مرسی که زندگیمو به گه کشیدی.مرسی که گند زدی به آینده ام.مرسی که.
نفس کم میاورد اما مقاوت میکند:
- مرسی به خاک سیاه نشوندیم! مرسی که به جای یه معتادِ بی نشون مثه یه تیکه ک*ث*ا*ف*ت سوخته خاکم کردی.
مرسی که مادرمو عزادار کردی.مرسی که پدرمو رو تخت بیمارستان انداختی! داد میزند:
- مرسی که به خاطر ه*و*س ک*ث*ا*ف*ت خودت منو ول کردی.منو ول کردی ع*و*ض*ی!
یغما به دیوار میچسبد.رهام جلوتر میرود و توی صورتش عربده میکشد:
- ولم کردی نامرد.دردم میاد وقتی یاد حالم میافتم! به خاطرِ یه دخترِ بی ارزش با اون حال ولم کردی!
و با عصبانیت انگشت اشاره را سمت نگار تکان میدهد:
- به خاطرِ این ع*و*ض*ی که حالا اصلا منو یادشم نمیاد ولم کردی! همین ع*و*ض*ی که اینقدر راحت فراموشم کرد!
میخواست با فریادش سرِ یغما دلخوری بی حدش نسبت به نگار را داد بزند! نمیداند چرا از همان لحظه ای که وارد شد همه دوسال فراموش شدند و نگارِ بی وفایی که دیگر برای او نبود کوبیده شد در نگاهش!
از نگار و بی وفاییش حرص داشت.حـــرص!
نفس نفس میزند.رادین گوشه ای مچاله شده! نگار حتی اشک هم نمیریزد! اصلا ع*و*ض*ی بودن و بی وفایی و نظر رهام برایش مهم نبود.تنها میخواست ببیند برگشت عشق چه شکلیست همین!
یغما با ترس لب باز میکند:
- رهام…به همون خدایی که میپرستی.من.
romangram.com | @romangram_com