#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_107

_ نه ولى راننده اش گفت كه ضد گلوله است

_ مردك فكر ميكنه اينجورى ميتونه از كثافت كارياش فرار كنه حيف گلوله كه بخوره به تو

_ آقا واستون خوب نيست اينقدر بهش فكر نكن

_ تو هم كه حرفها آقامو ميزنى ولى ١ روز فقط ١ روز از عمرم باقى بمونه ميكشمش



سامى سر تكان داد و عماد خيره به روبه رو در سكوت ماند

( اين پرتو كيه كه اين پسر آرام قصد كشتنش را دارد؟!)

وقتى به ساختمان شركتى كه جلسه در آن داير ميشد رسيديم سامى در را براى هر دويمان باز كرد عماد پلك طولانى زد و روبه من گفت:

_ اين مهم ترين جلسه ساله و اولين ساله كه رئيس پذيرفته ما هم شركت كنيم

_ بله توضيح دادن

_ آدم هاى مهم بعضا زيادى هرزن مواظب باش خانم زيبا

( براى عماد مهم بودم؟!)



و چه قدر اين پسر لطيف تر از معين بود...



وقتى كه هم زمان و شانه به شانه وارد اتاق همايش شديم معين اخم هايش را در هم كشيد ولى براى حفظ كلاس كارى سكوت كرد سرتا پا مشكى پوشيده بود جز كروات طوسى براقش ،مثل هميشه خوشپوش ، ولى سعى ميكردم ديگر غرق جذابيتش نشوم

با چشم هايش اشاره كرد كه از كنار عماد بلند شوم و كنارش بنشينم اطاعت كردم در حالى كن لبخند تصنعى بر لب داشت زير لب نجوا كرد:

_ عروسى بابات اومدى؟


romangram.com | @romangram_com