#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_108

_ لباسم پوشيده و رسميه آرايشم ندارم در ضمن مدل موهاى زشتم هم زير كلاه قايم كردم مشكل چيه الان رئيس؟

_ زيادى تو چشمى كل سالن محو تو شدن البته نه واسه اينكه خوشگل باشى واسه اينكه ١ منشى ساده و زير دست نامدار چه قدر به خودش رسيده تا مهم جلوه كنه



اجازه ندادم دلم بشكند لبخند زدم سكوت كردم سرم را گرم مانيتور رو به رويم كردم صدايى كلفت و آشنا و نه چندان خواستنى مرا مجبور كرد سر بلند كنم

پيمان در كت و شلوار واقعا شبيه شِرِك در شب عروسى اش شده بوده!!!!

در كمال نا باورى متوجه شدم به همه سلام داد جز معين و عماد

چشم هاى عماد غرق خون بود و متوجه شدم معين اشاره كرد تا عماد خودش را كنترل كند

پژمان هم بعد پيمان آمد وقتى با من دست داد حس كردم ضربه بعدى به كلاس كارى معين نامدار خورده است

_ يلدا تو اين لباس ها با يلداى باشگاه خيلى فرق دارى خوشگلتر شدى



و اين جمله پژمان باعث شد كه معين پايش را روى پايم محكم فشار دهد حس كردم استخوان روى پنجه پايم خورد شد...


در تمام طول جلسه حس كردم سلطان و قدرت مطلق اين جمع تنها معين نامدار است و بس با تمام بى ادبى ها و كار شكنى هاى پيمان كه نايب پدرش بود باز هم معين حرف اول و آخر را ميزد نتيجه كاملا به نفع شركت ما تمام شد

بعد از اتمام كار معين سوييچ ماشينش را به عماد سپرد و گفت به خانه برود لازم نيست بعد از اين فشار كارى امروز به شركت بيايد

من هم خسته بودم حتى از كلاس دانشگاه هم براى اين جلسه گذشته بودم ولى خوب يك منشى زير دست چه اهميتى دارد ؟!

خداحافظى كوتاهى كردم و سرم را پايين انداختم و به سمت خيابان اصلى براى گرفتن تاكسى رفتم كه صداى معين در جا ميخكوبم كرد

_ دختر همينجورى كه اومدى همينجورى هم بر ميگردى سوار شو شركت كار داريم نميخوام زودتر از منشى ام برسم



اطاعت كردم و در سكوت ماشين منتظر رسيدن ماندم

romangram.com | @romangram_com