#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_7
همینطور که با هم مشغول صحبت بودیم سیما با یکی از دوستاش اومد کنارمون و گفت : آقای یوسفی من با شما شوخی دارم؟
سورن – من با شما شوخی کردم؟
سیما با حالت طلبکارانه گفت : ببخشید که شما برگه ی منو از زیر دستم کشیدید!
سورن – آهااان...واقعا شرمنده،اما تقلب که شوخی محسوب نمیشه!
سیما – حالا هر چی! کارتون خیلی زشت بود.
سورن – گفتم که شرمنده،حالا دیگه خدافظ.
سیما سری به نشونه ی افسوس تکون داد و با دوستش رفتن.
سورن – توقع داشت بگم گه خوردم! نه که خیلی هم توی برگه ش چیز نوشته بود...
- برگه قحط بود مال اینو کشیدی؟
سورن – اگه کس دیگه ای بود که دریغ نمی کردم...راستی دقت کردی اون دوستش چقد بهت نگاه می کرد؟
- نه،داشتم به فرمایشات تو توجه می کردم.
سورن – وای که تو چقد گیجی! ولی فک کنم ازت خوشش اومده باشه.
- عجب خریه.
سورن – می دونی اسمش چیه؟
- نه،گفتم که نگاه نکردم.توقع داری ذول بزنم توی تخم چشم ناموس مردم؟
سورن – چقد سخت میگیری.یه نگاه حلاله.
romangram.com | @romangram_com