#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_8
- عذر بدتر از گناه...
سورن – بی خیال بابا.بگو نمی خوام اسمشو بدونم.چرا اینجوری می کنی؟
- چجوری؟ تو خودت گیر دادی!
سورن – پوووووووووووووووووووف...بی خیال
با سورن سمت پارکینگ دانشگاه حرکت کردیم.هنوز به ماشین نرسیده بودیم که سورن به آرومی گفت : اونجا رو...اونجارو...
- کجا؟
سورن- کنار اتاق نگهبانی رو ببین.
- خب که چی؟
سورن – اون دخترا که نگات می کرد پرشیا داره.
- چه کار کنم حالا؟
سورن – ذوق کن.شانس فقط یه بار در خونه تو می زنه خره.
- تو فکر می کنی چون طرف یه نگاه کوچولو به من انداخته ینی عاشقم شده؟ واقعا مسخره ست...
سورن – نه ابله...تازه منم که نگفتم برو عقدش کن!گفتم اگه ازت خوشش اومده برو باهاش رفیق شو، یه فیضی هم ببر.راستی نمی خوای اسمشو بدونی؟
- نه،دستت درد نکنه.با سورن سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.البته ماشین که چه عرض کنم.بیشتر به لگن شباهت داره.یه پراید مشکی که خرج زندگی منو میده.اگه میشد عوضش کنم خیلی خوب بود.
- مسافری چیزی دیدی بگو سوار کنم یه چیزی کاسب شیم.
سورن – اِ نگه دار...نگه دار اون دخترا رو سوار کن.
romangram.com | @romangram_com