#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_138
- حالا تو مطمئنی یارو کارش درسته؟!
سورن – از اون اول هم باید می رفتیم پیش همین! من هنوز هم نمی دونم مسعود اون یارو رو از کجا پیدا کرد؟! ولی دیدی که هیچی بارش نبود.مطمئن باش این یکی کارتو ردیف می کنه.
- حالا واقعا دعانویسه؟
سورن – منم نمی دونم.شماره شو از دوست بابام گرفتم.می گفت یه طلبه بوده که توی حوزه درس می خونده اما درسشو نصفه ول کرده.در کل آدم خوبیه.
- چرا درسشو ول کرده؟
سورن – من چه می دونم! لابد حوصله نداشته...مثه من و تو! تا حالا چند بار تصمیم گرفتیم درسو ول کنیم؟!
- حدودا صد بار...
سورن – خب دیگه... تا تو رختخوابارو جمع می کنی من باهاش تماس می گیرم.
رختخواب هارو جمع کردم و رفتم توی پذیرایی، پیش سورن.
سورن – اه ! برنمی داره!
- گفتم یه خیری توش هست.
سورن – خفه شو!
چند بار شماره شو گرفت اما کسی جواب نداد.
- شاید خونه نیست.فعلا بی خیال شو،بعد از ظهر بهش زنگ می زنی.
سورن – چی چیو خونه نیست؟! شماره موبایلشه.
- اصن به من چه! انقد بگیر تا خسته شی...
romangram.com | @romangram_com