#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_137


- باشه...

سورن لیوان رو گذاشت روی میز و چراغ رو خاموش کرد.

- اگه پنجره باز بمونه سردت نمیشه؟ چون ممکنه من چند تا سیگار بکشم.

سورن – باشه بابا.جهنم و ضرر...پنجره هم باز بمونه.دیگه شبخیر...اگه توی خواب خوبی ای...بدی ای چیزی از من دیدی حلال کن.

با خنده گفتم : خیلی ک*ث*ا*ف*تی.

سورن – منحرف منظورم اون نبود! آخه دیده شده که من بعضی شبا توی خواب حرف می زنم...به هر حال اگه دیدی دارم پته ی خودمو میریزم رو آب ندید بگیر.

- خیالت راحت.

****

سورن تمام کتاب هاشو انداخته بود وسط اتاق.داشت لا به لای تک تک شونو می گشت.

- دنبال چی می گردی؟

سورن – شماره تلفن.یادمه گذاشتم لای یکی از کتابای دانشگاه...نمی دونم چرا نیست!

- شماره ی کی؟

سورن – همون یارو دعانویسه...

- حتما یه خیری توش هست که شماره شو پیدا نمی کنی.

سورن – اینجاست...پیداش کردم!

(اَی بابا ! اصلا راضی نبودم شماره شو پیدا کنه...شانس که ندارم)

romangram.com | @romangram_com