#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_21
شهرزاد جلو رفت و سوار شد.بعد از او هم آرین وارد کابین بزرگ و مجلل اتومبیل شد.شهرزاد روبروی آرین نشست و گفت:میزبان کیه؟
ماشین به حرکت در آمد و به سمت در خروجی عمارت رفت.آرین جواب داد:یکی از سرشاخه های باند...مادام...تو قرار نیست اونجا هیچ کار خاصی انجام بدی.فقط با من میای ...چند ساعتی اونجا هستی و بعد برمی گردیم.نمی خوام حتی کلمه ای حرف بزنی.بهشون میگم انگلیسی بلد نیستی.-چشمانش را باریک کرد و با لبخندی بر لب پرسید:-بلدی؟
شهرزاد گفت:اگه بخوای می تونم تو مهمونی ثابت کنم بلدم یا نه!
آرین با همان لبخند کمرنگ و نگاه نافذ گفت:نه!ممنون میشم این کار رو نکنی.
شهرزاد که پای چپش را روی پای راست انداخته بود و با نگاهی سرد به آرین نگاه می کرد گفت:تدریس رو کنار گذاشتی جناب قاچاقچی؟
آرین معذب از نگاه شهرزاد گفت:نه...تو دانشگاه کلمبیا تدریس می کنم.
_برای چی؟تو که دیگه نیازی به پولش نداری.از صدقه سری این پولهای حروم فکر کنم حسابت در حال ترکیدن باشه.
_به خاطر پولش نیست.تدریس رو دوست دارم.
_خیلی دوست دارم بدونم دوست داشتن برای تو چه مفهومی داره!
آرین که عصبی شده بودگفت:کوتاه بیا شهرزاد.
شهرزاد عصبانی و با پرخاش گفت:کوتاه بیام؟واسه چی؟این که اینجام ودارم واسه قتل یه نفر نقشه می کشم تقصیر توئه!اینکه من هم حالا مثل تو یه مجرم سیاسی ام و یه فراری تقصیر توئه!توئی که عرضه نداشتی حقیقت رو به مادرت بگی!آرین تا ابدالدهر مدیون منی...اینو یادت نره!
_اینکه تو اینجایی تقصیر من نیست!مگه من ازت دعوت کردم؟مگه من آتیلا رو کشتم؟اصلا مگه من گفتم با یه دانشمند هسته ای ازدواج کن هان؟
_نه اینا به تو مربوط نیست اما طلاق دادن من بهت مربوطه...بیوه شدن من تو 23سالگی به تو ربط داره...تنهایی و افسردگی و سرخوردگی 2ساله ی من تقصیر توئه.
آرین به پشتی نرم صندلی تکیه داد و دست به سینه شد.بعد در حالی که به چشمان شهرزاد نگاه میکرد گفت:آره من مقصرم...حالا که مقصر رو پیدا کردی چی شد؟آتیلا زنده شد؟دنیا از این رو به اون رو شد؟
شهرزاد رویش را برگرداند و در حین نگاه کردن به بیرون زمزمه کرد:کاش هیچ وقت نمی شناختمت.
20دقیقه بعد به عمارت مادام رسیدند.این یکی حتی از مال آرین هم باشکوه تر و بزرگتر بود.لیموزین وارد محوطه شد .سمت راست عمارت که پارکینگ بود پر بود از انواع ماشین های مدل بالا و لیموزین...
لیموزین حامل آرین و شهرزاد جلوی پله های منتهی به سرسره ایستاد.آرین و شهرزاد پیاده شدند و لیموزین رفت.نگهبانی دم در کارت دعوت آرین را چک کرد و بعد سری تکان داد و گفت:خوش آمدبد.
آرین بازوی چپش را که سمت شهرزاد بود کمی از بدنش جدا کرد و شهرزاد هم به ناچار بدون اینکه به آرین نگاه کند بازوی او را گرفت و با هم از پله های طویل بالا رفتند.در بالای پله ها دو دربان در بلند سرسرا را گشودند و آرین و شهرزاد وارد کاخ مجلل مادام شدند.
صدای موسیقی ملایمی می آمد.چلچراغ بزرگ وسط سالن اولین چیزی بود که به هر تازه واردی استقبال می گفت.حاضران مهمانی در دسته های 3 و 4نفره سرپا یا نشسته با هم صحبت می کردند.مردها کت و شلوار یا فراک و زنها لباسهای شب زیبا برتن داشتند.در دست اکثرشان جام های ش*ر*ا*ب دیده میشد.وسط سالن هم محل رقص بود که چند زوج جوان در آن مشغول رقص دو نفره و آرامی بودند.
آرین مستقیما به سمت گروهی از حضار که در انتهای سالن نشسته بودند رفت.یک زن و چهار مرد روی صندلی نشسته بودند. زن که همان مادام بود نزدیک شدن آرین و زن همراهش را نظاره می کرد.3مرد میانسال که یکی شان کره ای بود در حال نوشیدن محتویان جامشان بودند و صحبت می کردند.مرد دیگر هم که یک مرد جوان کره ای بود با بیخیالی یک پایش را روی دیگری انداخته بود و به پیست رقص نگاه میکرد.نگاه خاص و چهره ی بی احساسش نظر شهرزاد را در اولین نگاه جلب کرد.انگار چیزی در وجودش بود که به شهرزاد می گفت او از جنس سایر حضار جشن نیست.
بالاخره جلوی آنها ایستادند.مادام گفت:آرین!دیر کردی!
_واقعا متاسفم مادام.تقصیر من نبود .منتظر بودم دوست دخترم که تازه رسیده بود آماده بشه و بتونم امشب با خودم بیارمش.
مستر پارک پرسید:این خانوم جوان دوست دخترته؟
_بله.اسمش شهرزاده و تازه امروز از ایران اومده.متاسفانه انگلیسی بلد نیست.
هولمز که بین مادام و مستر پارک نشسته بود گفت:چه دختران زیبایی نصیبت میشه!بهت حسودیم میشه آرین!
شهرزاد به نفرت به آن مرک شکم گنده ی دائم الخمر که با نگاهش داشت شهرزاد را قورت میداد نگاه کرد...از آن نگاه بدتر عکس العمل آرین در برابر او بود که گفت:کدومشون رو می خوای هولمز عزیز؟
هولمز با نگاهی لاشخور مانند به شهرزاد گفت:این رو!خیلی هاته!
آرین چیزی نگفت و باز لبخند زد و شهرزاد چقدر دلش می خواست دندانهای سفید و ردیف آرین را در دهانش خورد کند اما چون نمی توانست فقط تا جایی که می توانست به بازوی آرین فشار وارد کرد.آرین که فهمید شهرزاد تا چند ثانیه ی دیگر خودداری اش را از دست می دهد با لبخندی مصنوعی رو به افراد آن میز گفت:ما می ریم برقصیم.
و بعد در حالی که شهرزاد به بازویش چسبیده بود به سمت پیست رقص رفتند.
گ*ن*ا*ه بیستم:
romangram.com | @romangram_com