#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_16
_هرمز خان مگه نگفت؟
_من تو این شلوغی و هاگیر واگیر چطور می تونستم باهاش حرف بزنم؟جواب منو بده...شوهرتو فرستادی خودت کجا رفتی؟
_من کانادام.
_آها...اونوقت چرا؟
_واسه احقاق حق...واسه گرفتن انتقام آتیلا...نمی ذارم قاتلش راحت و آسوده بچرخه و امثال آتیلا رو بکشه.
_دختره ی کله شق مگه این همه اطلاعاتی و مامورای امنیتی مردن که تو...یه دختر 25ساله که دستش تاحالا به تفنگ نخورده بری و و انتقام بگیری؟پاشو برگرد.
_نمیام.
_پس من میام برت می گرودنم.
_بیا...اگه تونستی پیدام کن!
_شهرزاد گوش کن بین چی میگم...
_نه تو گوش کن شاهد...من زن اون مرحومم...داغم از همه سوزنده تره...بغضم از همه دردناک تره.فکر کردی دوست نداشتم باهاش بیام و تا آخر باهاش باشم؟فکر کردی خیلی راحت بود توی خاک غریب غربت...توی سردخونه...در عوض 5دقیقه آخرین حرفامو با شوهرم بزنم و آخرین نگاهم رو بهش بدوزم؟نه...روحم پاره پاره شد تا تونستم انتخاب کنم...حالام قسم خوردم تا انتقامشو نگرفتم آروم نگیرم...قاتلش رو می کشم...خون در برابر خون...هرچند خون کثیف قاتلش اونقدر بی ارزشه که بی حساب نمی شیم!
_تو فکر کردی به همین آسونیاست؟یه تفنگ می گیری دستت...بنگ بنگ تموم شد رفت پی کارش؟بعد راحت برمی گردی سر زندگیت و واسه شوهرت عزاداری می کنی؟
_نه همچین فکری نکردم...من خودمو واسه مرگ تو این راه آماده کردم.
_شهرزاد حماقت نکن تو نمی تونی.
_می تونم...فقط...از طرف من به ستیلا و مهری خانوم و عمو اردشیر تسلیت بگو...از طرف من عذر خواهی کن و بگو شهرزاد موند تا نذاره خون پاک آتیلا پایمال بشه...
_مقصد بعدیت کجاست؟
_نیویورک...قطعا این موضوعات به سازمان سیا برمی گرده وگرنه سیاست مدارای کانادا که تاحالا جبهه ای علیه فعالیت های هسته ای ایران نگرفتن.
_خب ؟...بعدش؟از کجا تو شهر به اون بزرگی دنبال سرنخ می گردی؟
_به کمک یه نفر نیاز دارم...باید آدرسش رو بهم بدی...
_کی؟
_آرین...
گ*ن*ا*ه شانزدهم:
دو هفته بعد/نیویورک:
شهرزاد در هتلی مستقر شده بود و می خواست پس از استراحت کوتاهی عصر آنروز به ملاقات آرین برود.بی حال و بی رمق روی تخت دراز کشیده بود و به سقف نگاه می کرد .هنوز خودش هم نمی دانست چه کاری می خواهد انجام دهد.آرین چه کمکی می توانست بکند؟فرض را بر این گذاشته بود که آرین حداقل می تواند گروهک ها و باندهای تروریستی و چند عضو مهم سیا را به او معرفی کند.
از خود پرسید:خب؟بعدش؟گیریم که اون این اطلاعات رو بهت داد.تو چطور می تونی از بین اونهمه فرقه و باند و عضو و تک تیرانداز همونی که آتیلا رو کشت پیدا کنی؟تنها چیزی که به ذهنش رسید این بود که زیر زبانشان را بکشد!به فکر خودش خندید.مگر بچه بودند؟یقینا همه آدم های آموزش دیده ای بودند.
کلافه از فکر کردن های بی نتیجه تصمیم گرفت پیدا کردن روش مناسب را به بعد از ملاقات با آرین و جمع آوری اطلاعات موکول کند.
دلش لرزید...یعنی واقعا امروز می رفت تا سر زده دم در خانه ی همسر سابقش ظاهر شود؟دل دیدن آرین را نداشت.اولین و آخرین عشقش که زخم بی مهری هایش تا ابد بر دل شهرزاد می ماند.هنوز هم حیران و سردرگم بود که چرا آرین ترکش کرد؟نگاه آخرش از پشت شیشه ی فرودگاه با حرف های بی رحمانه ش همخوانی نداشت...پس چرا؟...چرا؟...چرا؟
صدایی از درونش گفت:دیگه مهم نیست...تو اینجایی تا انتقام مرگ شوهر خوبت رو...آتیلا رو بگیری...دنبال قاتلش بگردی...دیگه مهم نیست شوهر بی مسئولیت و بی عرضه ی قبلیت چرا ولت کرد!
بی مسئولیت؟بی عرضه؟نه...آرین نه بی عرضه بود و نه بی مسئولیت...حتما دلیلی برای ترک زن و زندگی اش داشته
چه دلیلی؟چه دلیلی که تو رو بی کس و کار ول کنه و بره ماریا رو بگیره؟
romangram.com | @romangram_com