#حسی_از_انتقام_پارت_130

-چرا؟
-گفت پهلوش درد می کنه.بعد حالش بد شد و پس افتاد.الانم چند تا از پرستارا بردنش.دایی بدنش سرد بود.دایی
داشت خون بالا میاورد.دایی نمیره.
شروع کردم به گریه کردن.
دایی بغلم کرد وگفت:آروم باش دایی جان.من الان میرم ببینم پرهام رو کجا بردن.توهمینجا بشین. 5 2
-باشه.
نشستم روی صندلی پلاستیکی.موبایلم زنگ خورد.شیما بود.جواب بدم یا ندم؟
-سلام.
-سلام.کجایی؟
-بیمارستان.
-اونجا چرا؟
-پرهام حالش بد شد.آوردمش.
-کدوم بیمارستانی؟
-بیمارستان بابات.
-الان میام.فعلا.
چند دقیقه ای شد که دایی اومد پیشمو گفت که بریم پیش دکتر زارعی.
بعد از وارد شدن و سلام کردن دکتر گفت:شما چه کس پرهام میشید؟
-داداششم.
-چرا انقدر دیر آوردینش؟
-من خر نفهمیدم.اونم چیزی نمی گفت.حالا چش هست؟
-متاسفانه کلیه چپش رو از دست داده.مجبوریم هرچه سریعتر کلیه از کار افتادشو از بدنش بیرون بیاریم.
-یا خدا.اون که کلیش مشکلی نداشته.
-ارثی هم می تونه باشه.پدر مادرشما این مشکلو نداشتن؟
-پدر مادرم؟..ارسلان؟..ن نمی دونم.بلای که به سرش نمیاد؟

romangram.com | @romangram_com