#حسی_از_انتقام_پارت_129

-میشه نگه داری؟
نگه داشتم.سریع پیاده شد و عق زد.پیاده شدمو رفتم سمتش.داشت خون بالا میوورد.ترسیدم.خدایا یعنی چه مریضی
داره؟
-پرهام؟چرا داری خون بالا میاری؟
-درد دارم..آی.
دستشو گرفتم تامانع از افتادنش بشم.دستاش خیلی سرد بود.
-کجات درد می کنه؟
-پ پهلوم.داره می ترکه. 5 1
-سوارشو ببرمت بیمارستان.
بعد سوار شدنش گاز دادم.گفتم:چند وقته درد داری؟
-ی یک هفته.
-چرا زود تر نگفتی؟
..-
-چرا؟
..-
-پرهام؟..پرهام؟
جواب نمی داد.خدایا از دستش ندم؟خدا تو رو خدا.تحمل داغ دیگه ای رو ندارم.
-پرهام تو روخدا طاقت بیار.
دستمو گذاشتم روی سرش.سرد بود..سرد..نه.
به سمت بیمارستان روندم.رسیدیم.چند تا از پرستارا با برانکارد اومدن و پرهام انداختن روشو بردنش.دایی رو دیدم
که داشت از بیمارستان خارج میشد.
رفتم سمتشو گفتم:سلام دایی .
-سلام.اینجا چی کار می کنی؟
-پرهام رو آوردم.

romangram.com | @romangram_com