#حسی_از_انتقام_پارت_128
چندتا بوق زدم.با دیدن من لبخند زد.اومد سمت ماشینو سوار شد.
گفت:سلام چی شده که اومدی دنبالم؟
-سلام.همین جوری.
-دروغ نگو.
نگاش کردم.ایمان درست می گفت.
گفتم:ازت یه سوال بپرسم قسم می خوری راستشو بگی؟
-بپرس.
-مریضی پرهام؟
باتعجب نگام کرد.گفت:نه.چرا این فکر رو کردی؟
-پرهام.به صورتت نگاه کردی؟رنگت کامل پریده.به من بگو.
-من طوریم نیست.
-خجالت نکش.بگو. 5 0
-از چی باید خجالت بکشم؟
پوف کشیدمو گفتم:پرهام مگه نمی گی من داداشتم.
-چرا.
-با من رو راست باش.توروخدا بگو.
-من مشکلی ندارم.
-قول دادی دروغ نگی.
چیزی نگفت.نگاش کردم.دیدم چشماشو بسته و لباشو با دندون گرفته.پاهاش هم خفیف می لرزید.
گفتم:پرهام خوبی؟
..-
-پرهام؟
-ط طوریم نیست.
-انقدر یک دنده نباش.بگو..جون به لبم کردی بچه.
romangram.com | @romangram_com