#حصار_تنهایی_من_پارت_20
- خواهش...
در هال و باز کردم. گفت: بابت عرقم ممنون!
وايسادم و گفتم : مي خواي همه تشکراتو يه جا بگي که منم يه جا جواب بدم؟
با خنده گفت :نه ديگه تموم شد ...خداحافظ.
- خداحافظ.
وقتي به دم در خونمون رسيدم يادم افتاد که کليدا رو تو خونه جا گذاشتم پوفي کردم و دور و برو يه نگاهي انداختم. وقتي خيالم راحت شد که کسي نيست، از در رفتم بالا و خودمو پرت کردم تو حياط. اگه مامانم بود که يه کتک َمشتي ازش مي خوردم . رفتم تو آشپزخونه، پارچه عفت خانمو برداشتم بردم به اتاقم. روسري و مانتوم و درآوردم انداختم روي زمين. از کمد لباسم يه تاپ و شلوار برداشتم رفتم به حموم. يه دوش مختصر و مفيد گرفتم . وقتي از حموم در اومدم جلوي ميز ارايشيم نشستم و به خودم يه نگاهي انداختم . موهاي فرفري مشکيم که تا گردنم بود با پوستي نسبتا سفيد و چشماي بادومي شکل که بخاطر حالتش بيشتر دوستام بهم مي گفتن کره اي. لبام هم خوب بود ازش راضي بودم لب پايينيم گوشتي تر از بالايي بود تنها عضو صورتم که با بقيه ناهماهنگ بود دماغم بود که عين دسته فرغون به صورتم چسبيده بود. کلا چهره خوبي داشتم نه خيلي خوشکل و لوند بودم نه خيلي زشت و بد ريخت. يه جوراي قابل تحمل بودم! دست از صورتم برداشتم و روي زمين دراز کش شدم. کتابي که مخصوص انواع دوخت پرده بود برداشتم. بايد براي پرده عفت خانم يه مدل پيدا مي کردم. سرم گرم کتاب بود که صداي در اومد. بلند شدم يه چادر دور خودم کردم، از حياط داد زدم: کيه؟
- باز کن منم!
- کي؟!
- درو باز کن گرممه، حوصله ندارم.
درو باز کردم وگفتم: :سلام مامان.»
با اخم اومد تو و گفت: «عليک سلام. سر ظهري شوخيت گرفته؟»
- چيزي شده ؟
- نخير...
romangram.com | @romangram_com