#حصار_تنهایی_من_پارت_182


ليلا: با تو نبودم که بااين ...با اين بودم!

يسنا: من ؟!! با اين هيکلم ميگي کرم زالو؟!

ليلا عقب عقب به سمت در مي رفت و گفت: آره کرم زالو ها!

اينو گفت و فرار کرد. مهسا و يسنا هم دنبالش دويدن ...

بعد از يک هفته و چند روز بالاخره با من آشتي کردند. خوشحالم که به اشتباهشون پي بردن ...وقتي همه بچه ها جمع شدن، نهارو خورديم. زبيده به مهناز گفت با منوچهر ميرن جايي کار دارن تا شب برنمي گردن و مواظب ما باشه. وقتي رفتن همه مون تو هال نشستيم. نگاه تلويزيون مي کرديم. به جز نگار و مهسا که داشتن ابرو هاشونو برمي داشتن. يهو ليلا پريد جلو تلويزيون و گفت: بايد جلسه دو فوريتي بگيريم.

مهناز: چته عين شامپازه مي پري جلو تلويزيون؟ اصلا خودت فهميدي چي گفتي؟

ليلا: آره ديگه از همين جلسه ها که نماينده های مجلس مي گيرن!

نگار: خوب...موضوعش چيه؟

ليلا قيافه معلم ها رو گرفت و گفت: علم بهتر است يا ثروت؟

نجوا بلند خنديد و سپيده گفت: ميشه دلقک بازي درنياري و حرفتو بزني؟

ليلا: آيناز ميخواد زنگ بزنه.

همشون با هم گفتن: چــــــــي؟

ليلا با خنده گفت: چي ِ شما دقيقا عين زماني بود که نيوتون زير درخت نشسته بود و سيب از بالاي درخت افتاد پايين گفت چي؟ ...همون جا کشف کرد زمين جاذبه داره!

romangram.com | @romangram_com