#حصار_تنهایی_من_پارت_18


از خونشون اومدم بيرون. نويد همسايه ديوار به ديوار ماست. اهل اصفهان هستند. مهر ماه پارسال به خاطر کار باباش مجبور ميشن بيان بوشهر. از روز اولي که پاشو گذاشت به محله ما به خاطر خوش قيافه بودنش، دخترا براش دست و پا ميشکنن اما اون جز من محل کس ديگه اي نمي ذاره. از نظر سن، من پنج سال ازش بزرگترم ولي از لحاظ قدو هيکل، اون شش سال از من بزرگ تره! به طوري که تو نگاه اول کسي متوجه نمي شه که هيجده سالشه. پسر خيلي مهربون و با محبتيه .جاي برادر نداشتم دوستش دارم. رفتم تو آشپزخونه، عرق خار شتر براش درست کردم، گذاشتم تو سيني که در خونمونو زدن. هر کي بود انگار دعوا داشت چون با سنگ به جون در افتاده بود. از ترس اينکه در کنده بشه دويدم سمت در، وقتي بازش کردم ديدم عفت خانمه، با لبخند دراکولايیشون گفت: سلام عزيزم خوبي؟

منم با حرص و لبخند تمساحي گفتم: الحمدلله بد نيستم!

- يک ساعته دارم در ميزم چرا در باز نمي کني؟

- ببخشيد ...تو اشپخونه بودم، نشنيدم.

يه پلاستيک از زير چادرش درآورد و داد دستم و گفت : مهم نيست ...ببين اين پارچه رو براي پرده گرفتم ميتوني زحمت دوختش بکشي؟

مگه جرات داشتم به صاحب خونمون بگم نه؟! با لبخند گفتم:

- چه زحمتي....تا باشه اين زحمتا ... براتون ميدوزم فقط براي کي مي خوايد؟

- براي جمعه ...آخه مي دوني چيه؟ قرار جاريم بياد ... از اون آدماي پر فيس و افاده ست. دو ماه پيش که رفتم خونشون، پز همه چيشونو مي داد ... به شوهرم گفتم بايد نصف وسايل خونه رو عوض کنيم

با خنده بلند گفت:

- آخه اوضاع رو کم کنيه؛ مي دوني که چي مي گم؟!

از حرفش خندم گرفته بود. گفتم: بله ،بله متوجه منظورتون شدم ...چشم تا جمعه براتون حاضرش ميکنم ...فقط مدلش جه جوري باشه ؟

- والله من از مدل پُدل چيزي سر در نميارم! هر مدل پرده اي که مي دوني به خونمون مياد، همونو بدوز ... خوشگل بدوزيا! روت حساب مي کنم.

- چشم خيالتون راحت

romangram.com | @romangram_com