#حصار_تنهایی_من_پارت_17


با لبخند به سرم اشاره کرد و گفت: مثل اينکه من بايد از تو بپرسم!

- من خوبم تو چي؟

با لبخند گفت: البته... مگه ميشه با وجود کمکهاي اوليه شما حال من بد باشه؟

با اخم گفتم: اين جاي تشکرته؟ مسخرم مي کني؟!

يه تعظيم کوچلويي کرد و گفت: از اينکه بنده رو مورد توجه و عنايت خودتون قرار داديد سپاسگزارم!

کيفمو از روي ميزنهار خوري برداشتم و گفتم: ميرم خونه و برمي گردم. باز نيام ببينم يه بلاي ديگه سرت خودت آورديا؟!

-شما بلا سرخودت نيار، من با خودم کاري ندارم.

با حرص کيفو انداختم رو شونم و راه افتادم که گفت: چيزي ميخواي بياري؟

- آره عرق خارشتر .

داشتم کفشمو مي پوشیدم که با خنده گفت: يه وقت عرق نفت برام نياري؟!

با عصبانيت گفتم: امروز خيلي بذله گو شديا!

- در حضور استادم درس پس مي دم!

خنديدم و گفتم: خودشيريني هم که بلد بودي و ما خبر نداشتيم؟

romangram.com | @romangram_com