#حصار_تنهایی_من_پارت_16
سرشو که بالا آورد، ديدم داره مي خنده. با اعصبانيت گفتم: واقعا که!... ترسيدم...بگير کمي آب به صورتت بزن.
آبو که به صورتش زد، با خنده گفت: وقتي چيزي نميدوني چرا الکي تجويز ميکني؟! اين جور موقع ها مامانم يخ مي ذاره رو بينيم... تو چرا انقدر هلي؟ خوبه خون دماغ شدم؛ تير نخوردم... يه خانم دکتر هميشه بايد جلوي مريضاش خونسرد باشه!
بلند شد که بره. اداشو درآوردم:
- يه خانم دکتر هميشه بايد جلوي مريضش خونسرد باشه!
- با حرص گفتم : خوب ترسيدم... اگه خودت جاي من بودي چيکار مي کردي؟ ها؟
از حموم رفت بيرون و در اتاقشو باز کرد و با خونسردي گفت: هيچي؛ نگات مي کردم تا خون دماغت بند بياد!
داد زدم: همين؟!
سرشو برگردوند و با لبخند گفت:کار ديگه اي از دستم بر نمي اومد!
رفت تو درو بست. منو بگو نگران کي شدم! رفتم به آشپزخونه. با عصبانيت بطري رو پر از آب کردم و گذاشتم تو يخچال بايد کمي عرق براش درست کنم..توي يخچال و همه کابينتا گشتم اما اثري از عرق نبود. انگار تنها عرقشون هموني بود که من روي سر نويد ريختم. در کابينت پايينو بستم که صداي نويد اومد:
- با اجازه کي داري تو کابينت خونه مردم مي گردي؟
لباساشو عوض کرده بود. لامصب تيپ دختر کش هم ميزنه! ميگم چرا دختراي محله براش غش و ضعف ميرن؟ نگو بخاطر خوش تيپيشه! تا بلند شدم سرم به در کابينت بالا خورد:آخــخ!
اومد جلو با خنده کابينتو بست، گفت:حواست کجاست؟
دستمو گذاشته بودم روي سرم و گفتم: بهتري؟
romangram.com | @romangram_com