#حصار_تنهایی_من_پارت_170
- داداشتون کيه؟!
ليلا: هموني که به درخت تکيه داده، يه زنجيرم دستشه.
مرده به پسره نگاه کرد و گفت: خانم من کار دارم. بريد پايين. دنبال دردسرم نيستم.
گفتم: آقا ما که از شما چيزي نمي خوام ...مي خوايم دو خيابون پايين تر پيادمون کني همين.
ليلا با تعجب نگام کرد. مرده پوفي کرد و با تاکيد گفت: فقط دو تا خيابون!
دوتایيمون سرمونو تکون داديم. ماشينو روشن کرد و راه افتاد.
ليلا آروم گفت: نه! مثل اينکه يه چيزايي بلدي!
منم آروم گفتم: دارم درس پس ميدم استاد!
- آفرين ... من به خودم مي بالم به خاطر همچين شاگردي!
مرده گفت: بياين بالا!
آروم اومديم بالا و نشستيم. پشت سرمونو نگاه کردم. ديدم همون پسره با موتور داره دنبالمون مياد.
گفتم: ليلا پسره داره مياد دنبالمون. دردسر نشه ؟
ليلا با بيخيالي گفت: نه بابا اين کارا تو حوضه استحفاضي اون نيست ...اون فقط مراقبمونه فرار نکنيم.
romangram.com | @romangram_com