#حصار_تنهایی_من_پارت_169


- آره بعضي وقتا که حوصلم سر ميره فکرم مي کنم!

- خوبه. حالا فکرت چيه؟

دستمو کشيد. گفتم: مي خواي چيکار کني؟

به ماشين نزديک شديم. گفت :سوار شو. زود باش

- تا نگي نقشه ت چيه سوار نمي شم!

ماشين که سقف نداشت. منو هل داد افتادم تو ماشين. خودشم اومد کنارم. دو تایيمون کف ماشين نشستيم.

گفتم:چيکار داري مي کني؟

- هيـــــــش... هر چي من گفتم تو فقط تاييد مي کني. فهميدي؟

با حرص گفتم: ليـــلا!

صداي مرده اومد: اومدم ديگه؟ چقدر زنگ مي زني ...نمي توني دو دقيقه نگهشون داري؟

سوار ماشين شد و خداحافظي کرد. گوشي رو انداخت رو صندلي جلو و پوفي کرد. خواست ماشينشو روشن کنه. يهو برگشت عقب و با تعجب گفت:

- شما تو ماشين من چيکار مي کنيد؟!

ليلا اه و ناله گفت: آقا تو رو خدا راه بيفتيد... اگه داداشم ما رو ببينه ما رو مي کشه.

romangram.com | @romangram_com