#حصار_تنهایی_من_پارت_130


نگار سرشو کرد زير ملحفه، گفت: بگيريد بتمرگيد ديگه ...تو هم يه جايي کپه مرگتو بذار.

سپيده: راست مي گه ديگه... اَه!

مهناز: نگار تو هنوز شعور حرف زدن رو ياد نگرفتي ... آيناز بيا پيش خودم بخواب.

گفتم: نه ميرم تو هال مي خوابم ...ممنون.

مهناز: خوابيدن اونجا قدغنه.

گفتم: آخه...

نگار ملحفه رو از سرش کشيد و گفت:

- ديگه چرا تعارف مي کني..برو ديگه؟

سپيده: راست ميگه ديگه ...اَه...

مهناز: تو امشب قرص ِ «راست ميگه ديگه اه» خوردي؟!

با خنده رفتم پيش مهناز خوابيدم.

گفت: جات راحته؟ ببخش ديگه تخت يه نفره ست.

- نه بابا اين چه حرفيه... همينم زياديه.

romangram.com | @romangram_com