#حصار_تنهایی_من_پارت_10


- ببخشيد . يه خانم اومده با آني کار داره.

نسترن گفت:

- کيه؟

- مشتريه ...

گفتم:

- باشه، الان ميام.

زهرابهم نگاه کردو گفت:

- چيزي شده ؟

نسترن با خنده گفت:

- اگه خدا قبول کنه ايشاا... مي خوام شوهرش بدم!

زهرا هم خنديد و گفت:

- مبارک ايشاا...!

زهراکه رفت، با اخم نگاه نسترن کردم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com