#هستی_من_باش_پارت_93

ـ چیه؟

و در باز شد. البته در باز شدن همانا و افتادن من رو سامان همانا. دو تامون شوت شدیم روی زمین.

ـ آخ.

خدا رو شکر سامان زیرم بود وگرنه الان کله ام شکسته بود. یه نگاه به سامان انداختم. اونم داشت من و نگاه می کرد. اومدم از جام بلند بشم که چشمم به پشت سرش افتاد. غرق خون بود. یه نگاه بهش انداختم، ولی انگار اون تو این دنیا نبود. همین طور خیره شده بود به لبام.

ـ سامان از.... از سرت داره خون می یاد.

جواب نداد. اومدم از روش بلند بشم که با دستاش کمرم رو محکم تر گرفت. بهش نگاه کردم. زل زده بود بهم. یه دفعه دستش رو باز کرد من و آروم گذاشت رو زمین خودشم بلند شد رفت سمت حموم اتاقش. خاک تو سرم معذرت خواهی هم بلد نیستم. از جام بلند شدم و رفتم دمِ درِ حموم وایستادم. خدا رو شکر در باز بود و می تونستم داخل حموم رو ببینم. سرش رو برده بود زیرِ دوش و داشت می شست، ولی به جای آب خون می ریخت رو زمین. کف حموم پر از خون بود. با ترس گفتم:

ـ سا.... ساما.... ن خونه؟

سامان سرش و از زیرِ دوش آورد بیرون و گفت:

ـ نه خون نیست آب آلبالو هست.

ـ الان وقت شوخی هست بی مزه؟ بیا باید بریم دکتر شاید شکسته باشه.

یه نگاه گذرا بهم انداخت و بعد شیرِ دوش رو بست و اومد بیرون. رفت کنارِ آینه میز توالتش و یه آینه کوچیک از میزش در آورد و مشغول دیدنه سرش بود.

ـ سامان بیا بریم دکتر.

ـ نه نمی خواد خوب می شه. فقط برو اون جعبه کمک های اولیه رو بیار.

سرم و انداختم پایین. باید معذرت می خواستم تقصیرِ من بود که این اتفاق براش افتاد. نه اصلا برای چی معذرت خواهی کنم؟ ولش کن.

ـ الان داری کجا رو نگاه می کنی؟

romangram.com | @romangram_com