#هستی_من_باش_پارت_92
ـ باشه می یام.
ـ شوهرتم بیار.
- کاری نداری؟
ـ شوهرتم بیار.
ـ خدافظ.
ـ شوهرتم...
نذاشتم حرفش و ادامه بده گوشی رو قطع کردم. ساعت دو بود. باید آماده می شدم. درِ کمدم رو باز کردم. لباسام رو گشتم. یه پیرهنِ کوتاه تا روی زانو به رنگ سفید پوشیدم. پیرهنِ خیلی بهم می اومد. فقط تنها بدیش یقه گرد بودنش بود. انگار داشتم خفه می شدم. به قول معروف خوشگلی دردسر داره. هــــــه!
کفش های عروسکیِ مشکیم رو هم پوشیدم تا با کمربند و پاپیون روی گردن پیرهنم ست بشه. یه رژ آجریِ مایل به نارنجی هم زدم. خوب شده بودم. رفتم سمت اتاقِ سامان و درِ اتاقش رو زدم.
ـ سامان؟
ـ ....
ـ سامان؟
ـ ....
این دفعه داد زدم و رفتم نزدیک در.
ـ ســامــان؟
romangram.com | @romangram_com