رمان هستی من باش

#هستی_من_باش_پارت_91

با حرف مایکل چهار نفر زدیم زیرِ خنده.

ـ الو؟ سلام چطوری آینا جون؟

ـ سلام خوبی؟ یه موقع زنگی نزنی ها گوشیت می سوزه!

ـ وا آینا جون هنوز زنگ نزده شروع کردی؟

ـ خفه شو بابا تو ازدواج کردی خر شدی.

ـ آینا خیلی بی تربیت شدیا.

ـ تازه دارم مثلِ تو می شم.

ـ آینـا؟!!

ـ خیله خب بابا زنگ زدم بگم پاشو شوهرت و بردار بیا خونمون.

ـ شوهــرم؟ چه جالب!

ـ زهرمار شــوهـــر خنده داره؟

ـ آره داره. ببین آینا جون شـــوهــــرم نمی یاد، ولی من می یام.

ـ نه نمی خواد بیای.

ـ آینــا؟!!

ـ شوخی کردم بابا تینا رو هم دعوت کردم. بیا ساعت چهار منتظرتم.

romangram.com | @romangram_com