#هستی_من_باش_پارت_51

از ماشین پیاده شدم. کلاه ها و وسایل دیگه رو بهشون دادم. رفتم سمت دکور تا قورباغه رو بردارم که سامان پیداش شد.

ـ دیدی بردم آقا سامان.

ـ آره دیدم. حالا چی می خوای برداری؟

قورباغه رو نشونش دادم و گفتم:

ـ اون.

ـ خجالت بکش مگه بچه ای؟

ـ چه ربطی داره؟ خوشگله می خوامش.

یه سری تکون داد و گفت:

ـ واقعا اون و می خوای؟

ـ آره. چیه؟ هر چی می شه سر تکون می دی واسه من.

ـ من نمی گم خودت بگو.

- اِاِاِ سامان قیافه ی یارو ترسناکه من می ترسم باهاش حرف بزنم.

یه دفعه چشاش چهار تا شد بعد بلند زد زیر خنده.

ـ نخند.

ـ خیلی باحالی دختر.

romangram.com | @romangram_com