#هستی_من_باش_پارت_44


ـ خب بهار جون کاری داشتین با من؟

ـ آش برات درست کردم عروس گلــــــــــم.

بچه پروو!

ـ ببخشید عروس گلتون کیه؟

اوه اوه سامان الان می زنه زن رو خرد می کنه. هر چند خوشحال می شم، ولی اون این کار و به خاطر من نمی کنه که به خاطر آرامش خودش می کنه، چون تازگی ها خیلی این بهار مزاحمت ایجاد می کنه. هر روز به یه بهونه بلند می شه می یاد دم در خونه.

ـ وا پسرم خواهرت رو می گم دیگه!

سامان با قیافه ی خیلی جدی گفت:

ـ این زن من هست.

نمی دونم چرا وقتی گفت زن من خوشم اومد. احساس غرور کردم. کی آخه بدش می یاد شوهرش سامان باشه! بچه ام همه چی تموم هست!

ـ وا پسرم آخه چرا دروغ می گی؟

ـ می شه بدونم شما از کجا فهمیدین من دروغ می گم؟

ـ بله. الان واست تعریف می کنم. اون روز که پسرم اومد دم خونتون، همون روز که با مشت زدی تو صورتش رو می گم. اون روز پسرم از خواهرت پرسید اسمت چیه؟ خواهرت از بس با حیا بود فامیلیش رو گفت.

ـ خب چه ربطی داشت؟

اوه اوه الان لوم می ده که من فامیلی سامان رو گفتم.


romangram.com | @romangram_com