#هستی_من_باش_پارت_120
ـ با من جر و بحث نکن. پاکش کن.
لج کردم و گفتم:
ـ نمی کنم.
ـ تو غلط می کنی.
و با داد گفت:
ـ بهت می گم پاکش کن.
اَه الان اگه حرفش و گوش ندم تا یه هفته وحشی هست، ولی می ارزه به این که حرصش رو در بیارم.
محکم گفتم:
ـ سامان من پاک نمی کنم.
ـ تو غلط می کنی.
و با دستی که دستمال دستش بود سرم و برگردوند سمت خودش و دستمال رو گرفت روی لبم. هر کاری کردم که دستمال رو پس بزنم نتونستم. زورش خیلی زیاد بود. آروم دستمال رو کشید روی لبم. این کارش باعث شد قلقلکم بیاد و با دستی که گذاشته بودم روی دست سامان لبم و خاروندمش. سامان دوباره آروم دستمال رو گذاشت سمت لبم و رژ رو پاک کرد، ولی من فکر کنم به جای دستمال دستش و می کشید روی لبم، چون وقتی تموم شد دستش و با دستمال کاغذی پاک کرد. هر دو بدون حرف از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت ساختمونی که دفعه ی قبل پرسل اون بلا رو سرم آورد. با یادآوری اون روز ناخودآگاه یه کم نزدیک سامان شدم. خوب شد رژم و پاک کردم.
پرسل روی مبلی که اون دفعه من روش افتادم نشسته بود. با دست راستش اشاره کرد تا ما هم روی یکی از مبل ها بشینیم. وقتی نشستیم پرسل شروع کرد به حرف زدن.
ـ شما دو تا باید به یه سفر برید.
سامان:
romangram.com | @romangram_com