#هستی_من_باش_پارت_119
با صدای یه ذره بلندی گفت:
ـ من چه بدونم آخه؟ این قدر هم سوال نکن حوصله ندارم.
ـ حالا انگار چند تا سوال پرسیدم.
جوابم و نداد، ولی با اون نگاه وحشتناکش خودم جوابم و گرفتم. بعد از پنج دقیقه به اسکله رسیدیم. اومدم از ماشین پیاده بشم که سامان دستم و گرفت.
یه نگاه بهش انداختم. سرش رو به جلو بود. گفتم:
ـ دستم و ول کن خب می خوام پیاده بشم.
یه دستمال از روی جا دستمالیِ ماشین برداشت و گرفت سمتم و گفت:
ـ پاک کن.
ـ چی رو؟
عصبی گفت:
ـ رژ.
وا چه پررو!
ـ چرا؟
ـ دوست داری مایکل نگات کنه.
ـ وا چه ربطی داره؟ مگه همیشه نگام نمی کنه؟
romangram.com | @romangram_com