#حریری_به_عطر_یاس_پارت_127


-همش از سر شبی ده دفعه اسم تو رو گفته ...چه بلایی سرش آوردی علی؟

علیرضا خیره و متحیر به زری نگاه کرد...

××××××××××××××

تمام تن و بدنش درد می کرد .... خواست از جا برخیزد که درد وحشتناکی در پهلوهایش نشست و نفسش را بند آورد ..ناصر که همزمان از آشپزخانه بیرون آمده بود به محض دیدنش در آن حالت گفت:

- ای بابا بشین یه دقیقه ببینم چه بلایی سر خودت آوردی ...

صدای آخش که بلند شد ناصر بلند زیر خنده زد و پرسید:

- نگفتی پسره کی بود ؟ اصلا کی بوده که تونسته تو رو به این شکل دربیاره ...

-خدا بگم چی کارت کنه با این تزت!

-راست می گیا... من تز دادم تو چرا سریع رفتی واسه اجرا ؟

خواست سرش را بلند کند که شقیقه اش تیر کشید :

- لا مصب خیلی مشتاش سنگین بود؟

-داداشش بود؟

-نه بابا داداشش بچه ست ..

- هر کی بوده خاطر دختره رو خیلی می خواسته که این جوری افتاده به جونت ...

-ناکس داشت می کشتتم ..

و یاد جیغ های هیستریک حریر افتاد ... لبخند استهزا آمیز ناصر عصبانیتش را دو چندان کرد و با خشم گفت:

-عوضی غافلگیرم کرد ..وگرنه منم بی جواب نمی ذاشتمش ..

romangram.com | @romangram_com